شعرهای پیمان بهشتی

شعر های پیمان(یاشاسین آذربایجان)

شعرهای فارسی


شک داشتن به پاکیت کارساز بود..........نگاه تو به چشمانم با ناز بود

سرخیه لبهایت در دیده ام سرختر شد...در حضور جمالت هوایم گنهکار بود


خودم را از خودم با نگاهت دور کردی......دوختن لبهایم به لبهایت بی اختیار بود


سفیدیه گونه هایت دیدگانم را پرنور کرد...در نزدیکترین جایت چشمانم تار بود


چشمانم را کمسو کردی ولی ای زیبایم...دیدم که دامن گناهت باز بود


در حین خیره شدن به عکس های زیبا......گرمای وجودت با من یار بود


میگفتم عشق من پاک است..................اما در هوست عشقم مثل نار بود


شیرینیش برایت فقط لحظه ای داشت......نیت پاکم برایت سنگینی بار بود


نازنینا من هوس باز تو نیستم.................در جمع عاشقا رویت سنگسار بود


در میدان هوست با عشق من دریغا........هوسهایت در وسعت عشقم بیدار بود


.

.

میخواستی مرهم زخمم بشوی چشد درمانت.......یاکه خدایی نکرده فراموش کرده ای پیمانت

چشمانم را سو دادی با جمال زیبای دلنشینت............نکند دوخته شده به دیگری آن سیاه چشمانت


بازهم حرف جدایی میزنی ای گل دوریهایم..............کمی آشکارتر بگو چیست پیدای و پنهانت


نازنینا با تو هرچیزی زیباست لیکنا ای گل................اجازه ای فرما نگاه کنم بر گل رخسارت


میگویی تحمل، خجالتی ندارد بگو، دارمش................راحت بگو فاش بگو تورا دوست ندارمت


ثانیه های جوانیم را نگو بیهوده دادم به پات...........حرفهایت را تمام کن فهمیدم چیست پیدایت


این دل را میگفتم طاقت ولی سنگدل نه تا این حد..........یادش بخیر چه شعرها سرودم به آن دیدگانت


هرشب یکحالی بودم امشب چه ها کردی نازنینا.........که ناجوانمردانه دور است از آسمانم ستارگانت


در خیال و رویا با تو بودن چه خوش بود........در تاریکی ها رهایم نکن هستم دربندو بارت


پر نکش و پرستوی کوچی های دیگران نباش.............اما کاش میدانستی من هنوز هستم بیمارت


این خسته و تنها درتاریکی بودن را عبا دارد..................بیوفا نباش را التماست کردم هست یادت


خنجر بس نبود بی رحم نمک چرا میپاشی................زخم زبانم که میزنی هست و جانم به قربانت


قبول ساده ام قبول عاشقم قبول آواره ام..................پیمان چرا این طور شد آخرین مصراعت

.

.

از انسان های دوست نما گله دارم.....از زمین تا آسمان بی هوا گله دارم


همان طورکه جواب خوبی بدی شد.....از خوبی هایم و محبت ها گله دارم


هرکسی را دوست و رفیق پنداشتنم...از تنهایی و سادگی بی ریا گله دارم


دستم از مردهای روزگار بریده است.....گشتم هرجاهارا و از هرجا گله دارم


به هر آبادی رسیدم وفا نابود بود........لعنت بر انسان ها از آدما گله دارم


بار الها اینها هوس را عشق پنداشته اند..از دست انسان ها از خدا گله دارم

.

.

طالب دردودلت شدم اما نشد ...........من که دیوانه وار خواستم چرا نشد

گشتم آبادی و وادی هارا یک به یک....هزار افسوس که شبیهت پیدا نشد.


برای دیدارت دوختم چشم هارا به راه...افسوس که از گریه چشمانم بینا نشد


از خانه خودم آواره صحراها شدم.........لعنت بر عاشقی که دشتت صحرا نشد


هرچه داشتم دادم به پای چشمانت....چه سود نگاهت به سویم گیرا نشد


هر هیز چشمی را ارضا کردی ولی بدان..نگاهم در دوریت به هیچ کس برپا نشد


چه ها کردم تا خنده ات را یک لحظه ببینم..نازنینا چرا دلت برایم شیدا نشد


پیمان بعد از تو هرچه کرد عاشق نشد......درشگفتم چرا در افسانه ها یکتا نشد

.

.

در این آبادی دیگر هیچ میخانه ای نیست.......برای چشمانت دیگر هیچ آواره ای نیست

زمانی پروانه آن سیاه چشمانت بودم...........وای بر حال و هوای شمع که پروانه ای نیست

یادت هست به دیدارت دیوانه شده بودم.......اکنون در این وادی عشق دیوانه ای نیست

زمانی با خیالت از عالم دور شده بودم.........حال برای آن غریب جای بیگانه ای نیست

دلت هوای عاشق بازی کرده است لیکن......برای شراب عشق دیگر پیمانه ای نیست

دردودل هایم زیاد بود حضورت کم دریغا.........سراغم را نگیر حرف باقیمانده ای نیست

ای پیمان خط پایان عشق رسیده است........چون برای درک عشق هیچ فرزانه ای نیست

[ بازدید : 1080 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 30 مرداد 1394 ] [ 12:3 ] [ peyman ]

[ ]

ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]